متل خاله قورباغه::: متلهای شیرین اردکلویی
خاله قورباغه
در روزگاران خوب گذشته فقيرى بود که از بداقبالى يا شايد هم خوشاقبالى زن سادهلوحى و ابلهى نصيبش شده بود. يک روز مرد مقدارى پشم گوسفند به خانه آورد و به زن داد که آنها را بريسد تا بلکه بشود با فروش نخها کمک خرجى براى دخل هميشه خالى خودشان پيدا کرده باشد. زن ابله همين که چشم شوهرش را دور ديد پشمها را بغل زد و به آبگير نزديک خانهشان برد و خطاب به قورباغههائى که در آب قار و قورشان به هوا بلند بود گفت 'سلام دختر خالههاى عزيزم. بيائيد اين پشمها را بگيريد و تا فردا همين دقيقه و ساعت همه را برايم دوک کنيد و بريسيد' . و بلافاصله تمام پشمها را در آب ريخت و به خانه برگشت. فرداى آن روز وقتى به سراغ قورباغهها رفت ديد آبگير خشک شده و از قورباغهها هم خبرى نيست. زن به خيال اينکه دخترخاله قورباغهها به او کلک زده و پشمها را برده و فلنگشان را بستهاند ناراحت به خانه آمد و کلنگى برداشت و به قصد خراب کردن لانهى قورباغهها به جان کف خشک آبگير افتاد. کند و کند تا اينکه خشک طلائى از زير خاک بيرون افتاد. زن در خيال خودش خطاب به قورباغهها گفت: ديديد که من انتقام خوبى از شما گرفتم. خانهتان را خراب و داغان کردم. الان هم اين خشت را با خودم مىبرم تا ديگر هيچگاه نتوانيد لانههايتان را دوباره بسازند.
سلام بر اردکلو و مردم خوبش